سوختگی پسر گلم + 9 ماهگی
روز سه شنبه 15 اسفند آقاجون و مامانی اومدن دنبالمون که باهاشون بریم خونشون من آماده نبودم تو رفتی من هم کمی توی نت چرخیدم بعد قرار بود برم بیرون که دیر بود منتظر موندم تا اومدیت دنبالم عصری میخواستیم برگردیم که مامانی نزاشت به بابایی هم زنگ زدیم گفت من نمیام چون تو خیلی خوشحال بودی موندیم. ما اتاق رو مرتب میکردیم تو هم کمک میکردی یه بار از این سر تخت اومدی اینطرف از زیر تخت بعد از شام آقاجون داشت تی وی نگاه میکرد که ما هم رفتیم تو اتاق تا بحرفیم تو که یه جا بند نمیشی هعی میرفتی و میومدی. مامانی برام یه کت دوخته میخواستیم اتوش کنیم که نمیزاشتی اتو رو جمع کردیم و بیخیال شدیم بعد از 10 دقیقه یا کمتر و بیشتر یادم نیست رفتی کنار در اتاق و...